علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 13 سال و 28 روز سن داره

مونس تنهایی

فقط من وتو

پسرم من رو ببخش اگه به خاطر مسايل مهاجرت برات كم كذاشتم امشب شب اخري كه من و تو تورنتو هستيم داريم به ايران بر مي كرديم تا اولين زمستون زندگيت رو اونجا باشيم قول مي دم همه عكس ها وكارهايي كه كردي تو وبلاگ بزارم به هردو ما اين دو ماه اخر كه بابات نبود خيلي سخت گذشت ولي خوب تموم شد خدا خيلي كمك كرد .
19 آبان 1390

حرف هاي اخر

پسرم تا چندروز ديگه هرسه تا مون مي ريم كانادا تو قرار بود اونجا به دنيا بياي ولي نشد حالا قول مي دم جبران كنم هرسختي رو مثل غربت وتنهايي روبه جون مي خرم تا تو اونجوركه لياقتت هست بزرگ بشي قراره من وتو سه ماهي تنها بمونيم ولي بابا قول داده خيلي زود برگرده مي دونم شماها دلتون واسه هم تنگ ميشه ولي مجبوريم اينجوري بابا مجبور ميشه برگرده واونجا بمونه حالا از اينها كه بگذريم پسر گلم در تمام مدت چها ماهي كه ازتولدت مي گذره خاله ها ودايي خيلي زحمت كشيدن خاله مهين اولين شب تو بيمارستان بود وهم اومد خونه براي من كاچي پخت و منو برد حموم دايي محمد اولين بارتورو حموم برد واولين بار دكتر زحمتهاي خاله اكرم هم كه گفتم مامان بزرگ تنها كسي كه تموم اين چها رماه...
7 تير 1390

ویزای علیرضا

عزیزم از وقتی به دنیا اومدی نگران بودم نکنه نتونم تو رو با خودم کانادا ببرم وتو مجبور باشی یک ماه بدون من بمونی ولی خدا رو شکر دیشب خبر دادن انشاالله درست می شه نمی دونی چقدر ازخوشحالی جیغ زدم اخه تو این مدت من دائما درحال پیگیری پروندت بودم قربونت بشم نازنینم ...
18 خرداد 1390

درد دلهاي ماماني

پسرم عليرضا جون اين روزها خيلي پرتحرك شدي بعضي روزها واقعا كم مي يارم نگراني بي خوابي همه وهمه خيلي سخته ولي درمقابل عشق وارزوهايي كه براي تو دارم هيچ نيست. اين هاروميگم تا بدوني بيشتر مامان ها اين طورين تو عادت داري ساعتها توبغل دورتا دوراتاق رات ببرم اين باعث شده شبها از پشت درد نتونم بخوابم درطول روز خوابهاي تو يك ربع يك ربعه اين باعث شده من براي انجام كارهاي. روزانه دچار استرس بشم چون تو دوست داري به محض بيدار شدن باهات بازي كنن وگرنه خونه رو روسرت مي ذاري.بيشترشبها با اينكه ما ازساعت ١٠ خاموشي توخونه داريم ولي تو براي خوابيدن حسابي اذيت مي كني من ساعتها توخونه رات مي برم به طوري كه پاهامو از خستگي رو زمين مي كشم وچشمام سياهي مي ره اون م...
18 خرداد 1390

شلوارلي

پسرعزيزم نمي توني درك كني چقدرعاشقتم عزيزم دوماه قبل اينكه به دنيا بياي من توي يه مغازه اين شلوارو ديدم و خريدم بابايي گفت تا كي اين اندازش بشه ولي عزيزم حالا كه سه ماهه شدي وپوشيدي من وبابا كلي ذوق كرديم من عكستو تو فيس بوك گذاشتم تا دوستام توكشورهاي ديگه تورو ببينن كاش مي تونستي بخوني همه كلي ذوق كردن وهمه مي گفتن تو حسابي خوردني شدي . ...
18 خرداد 1390

خاله اكرم بهترين خاله دنيا

عليرضاي عزيزيم خاله اكرم هم خواهرمه وهم دوستمه خيلي مهربونه خيلي به من وتو كمك ميكنه وقتي تو رو حامله بودم ونبايد راه مي رفتم خاله همه جا منو با ماشينش مي بورد يه جورايي راننده ما شده بود اون تو بانك كار مي كنه كارش خيلي سنگينه ولي بيشتر روزها زنگ مي زنه تا ببينه توومن چيزي لازم داريم يا نه بيشتر وقتا پوشك هاتو اون مي خره وبرات مي ياره يادم مي ياد تو ٢٥ روزه بودي وهنوز زردي تو خوب نشده بود من خيلي نگران بودم بابا هم رفته بود مكه خاله اكرم مهربون بااينكه اخر سال بانكها خيلي شلوغ بودن واون خيلي خسته بود ولي بدون اينكه استراحت كنه ما رو برد دكتر الان هم بيشتربعدالظهرها من وتو رو مي بره مي گردونه اخه عزيرم تو خيلي ماشين سواري دوست داري ضمنا او...
20 ارديبهشت 1390

عليرضاوبابايي

پسرم چون مي خواستم همه مطالب رو بنويسم فرصت نداشتم از بابايي بنويسم .قبل اينكه تو به دنبا بياي بابايي اصلا ازني ني هاي كوچولو تر از يك سال خوشش نمي يومد وقتي تو توي شكمم بودي گفت فكرنمي كنه بتونه قبل شش ماهگي تورو بغل كنه . ولي حالا همه چيز فرق داره اون بااينكه ظهرها خسته از سر كارميًاد ولي با اشتياق تو رو بغل مي كنه وروي پاش ميزاره وتمام مدت كه نهار ميخوره تو رو پاي اوني اخه مي دوني اون كارش خيلي زياده ولي براي تو خيلي صبرداره گلم اميدوارم خدا شما دوتا رو براي من نگهداره .
20 ارديبهشت 1390

طه وپرهام

پسرگلم دیروزکه خونه خاله ناهید بودیم طه جون همش میومد با تو بازی می کرد وتو بااینکه دل درد داشتی  ولی با طه می خندیدی.پرهام هم چون هنوز کچلو یه فقط هی به تو اشاره می کرد وبا ذوق می گفت نی نی.اینا گل پسرای دخترخاله سارا هستند.می بینی چه نازن . ...
15 ارديبهشت 1390